1396-10-21 16:25
5182
0
49025
روایت 35 سال غربت و بی نشانی؛

پیکر شهید حجت الله خانلرخانی در آغوش مادر جای گرفت/ لالایی ننه حاجی برای حجت الله

پیکر پاک حجت الله خانلرخانی شهید سرافراز میهن اسلامی بعد از 35 سال چشم انتظاری در آغوش مادر جای گرفت، حالا دیگر وقت لالایی خواندن ننه حاجی برای حجت است... جنازه حجت را در آغوش گرفته، صورتش را بر جنازه گذارده و اینگونه می خواند "لالا گل زیره..." صدای گریه جمعیت بلند می شود، ننه حاجی برای حجت لالایی می خواند و جمعیت با صدای بلند گریه می کند...

به گزارش گلستان ما به نقل از نسل شاهوار چند روزی است شاهرود حال و هوای دیگری دارد. در معراج شهدا (کانون بسیج فعلی) غوغایی برپاست، پرسنل مجموعه در تدارک مراسم استقبال هستند، مادری سر از پا نمی شناسد، 35 سال دوری به پایان رسیده و در انتظار به آغوش کشیدن فرزند شهیدش بعد از سال ها فراق، غربت و بی نشانی است.

انتظار دیدار فرزند بیشتر از شهادت بر اندام مادر غبار پیری نشانده است، 35 سال چشم انتظاری کم نیست، خودش قد یک عمر است، برای در آغوش کشیدن و بوسیدن فرزندش آرام و قرار ندارد، می خواهد ناگفته های این 35 سال را با فرزندش نجوا کند، زیر لب ذکر می گوید و هر از گاهی می گوید: "حجت، ننه دورت بگردم که آمدی..." گاهی بغض دلتنگی امان نمی دهد و اشک هایی بلورین بر روی گونه های پر چین و چروکش می لغزد.

دیگر زمان آن فرا رسیده بود که ننه حاجی بعد از 35 سال فراق فرزندش را در آغوش بگیرد، تابوت حجت را می بوسد و با اجازه ننه حاجی درب تابوت باز می شود، مادر ناله می کند، آه می کشد و با گریه می گوید "حجت جان، خوش آمدی، پسرم...مادر جان، وقتی آمدی که پدرت در غم دوری تو از دنیا رفت..."

حالا دیگر وقت لالایی خواندن ننه حاجی برای حجت است... جنازه حجت را در آغوش گرفته، صورتش را بر جنازه گذارده و اینگونه می خواند "لالا گل زیره..." صدای گریه جمعیت بلند می شود، ننه حاجی برای حجت لالایی می خواند و جمعیت با صدای بلند گریه می کند...

اسماعیل برادر شهید است، در طول این 35 سال در کنار مادر و حالا عصای دست مادر 90 ساله اش شده است. نمی داند نمی داند بغض گلویش را مهار کند یا خوشحالی آمدن پیکر برادر در پس سال ها انتظار و دلداری دادن به مادر را ابراز کند، گریه می کند و خطاب به مادر می گوید: "ننه دیدی خدا صداتو شنید، حجتت اومد ننه...".

ننه حاجی، مادر 90 ساله شهید حجت الله خانلرخانی که از شوق دیدار فرزندش آرام و قرار ندارد از درد 35 سال فراق می گوید که دوری از حجت او را پیر کرده است. صحبت های او در مورد سال های چشم انتظاری به خبرنگار نسل شاهوار بدین شرح است:

در شب نیمه شعبان به دنیا آمد و اسمش را حجت الله گذاردیم

در شب نیمه شعبان به دنیا آمد و از همین روی اسمش را حجت الله گذاردیم. حجت الله خیلی آرام و ساکت بود، اخلاق و رفتارش از دیگر برادرانش متفاوت بود. خیلی مهربان بود و برای بزرگترها احترام خاصی قائل بود.

علاقه خاصی به من داشت آنقدر که گاها اطرفیان او را بچه ننه صدا می زدند. اگر متوجه می شد من به چه چیزی علاقه مندم یا وسیله ای لازم دارم هر طور شده آن را برایم تهیه می کرد.

پرجنب و جوش، زرنگ و اهل قرآن خواندن بود. در دبیرستان شاهرود تحصیل می کرد، چون وسیله نقلیه برای رفت و آمد از روستا به شهر کم بود هفتگی رفت و آمد می کرد. با یکی از دوستانش به اسم آقای عبدللهی هم بسیار صمیمی و هم خانه بودند.

بعد از شهادت شهید بهشتی یک هفته اعتصاب غذا کرد

نماز جماعتش ترک نمی شد، همیشه قبل از اذان به خانه می آمد نوار اذان را می گرفت و به مسجد می برد. قبل از انقلاب هم در تظاهرات ها شرکت می کرد و اعلامیه های حضرت امام را پخش می کرد، با پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزه با منافقین فعالیت داشت و حتی یک بار زخمی هم شد.

قبل از اینکه به جبهه اعزام شود، چند روزی بود که غذا نمی خورد، دائم نماز، قرآن و دعا می خواند، هنگام خواب چیزی زیر سرش نمی گذارد و می خوابید و با کسی صحبت نمی کرد، نگران شدم و از دوستش علت را پرسیدم که گفت: " آیت الله بهشتی و یارانش توسط منافقان به شهادت رسیده اند و روحیه شهید به همین خاطر به هم ریخته است، اجازه دهید مدتی بگذرد، خوب می شود".

هجده ساله بود که برای اولین بار به جبهه اعزام شد، سه ماه در جبهه بود و بعد از گذراندن آموزش های لازم به مرخصی آمد و بعد از اتمام مرخصی برای عملیات رمضان به جبهه اعزام شد و مقارن با بیست و سوم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و مفقود الجسد شد.

حجت مفقود الجسد شد، برایش صورت قبر درست کردیم

شبی که حجت به شهادت رسید خواب دیدم که مشغول پخت نان هستم، نان هایی که تا کنون مثل آنها را ندیده ام، امام خمینی آمد و از من نان گرفت، صبح همان روزی هم که حجت به شهادت رسیده بود کبوتری را در حیاط منزل دیدم که سرش را در پرهایش فروبرده است، کبوتر پر زد و رفت و دیگر هرگز آن کبوتر را ندیدم.

حجت مفقود الجسد شد، برایش صورت قبر درست کردیم. از زمان شهادتش تا کنون همیشه احساس می کنم حجت الله در کنارم است و گاها با هم صحبت هم می کنیم.

یک بار در خواب دیدم که حجت به خانه آمده و لباس هایش خاکی و صورتش پر از گرد و خاک است، با گوشه چادر سر و صورتش را پاک می کردم و به او می گفتم "ننه دورت بگردم، خسته ای از بس با عراقی ها جنگیده ای، بیا بریم برات چایی بریزم".

مسئولان قدردان خون شهدا، نظام مقدس جمهوری اسلامی و مردم باشند

حجت امانت خدا بود و وقتش هم که رسید او را از من گرفت و در فراقش به من صبر و طاقت داد. اگر صبرش را نداده بود که نمی توانستم در فراق حجت طاقت بیاورم.

پسرم در راه دفاع از وطن و ناموسش به شهادت رسید، سخنم با مسئولان آن است که قدردان خون شهدا و نظام مقدس جمهوری اسلامی و این مردم باشند که با تمام سختی ها و مشکلات پای نظام ایستاده اند و خواهند ایستاد و اما سخنم با مردم این است که راه شهدا را ادامه دهند.

به خواسته شهدا عمل کنیم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم

حالا نوبت اسماعیل است، عصای سال های پیری ننه حاجی، تنها برادر شهید که در مراسم حضور یافته است، برادر دیگر شهید در بستر بیماری است، از لحظه ای می گوید که خبر شهادت برادرش را به وی دادند.

"من هم همزمان با حجت در منطقه جنگی و در گردان مهندسی رزمی بودم و حجت در گردان رزمی پاسگاه زید بود، فاصله بین مقرهای ما به پنج کیلومتر هم نمی رسید، شبی که حجت به شهادت رسید خواب دیدم در همان منطقه جنگی هستیم، من مشغول تعمیر یک سلاح نظامی هستم و حجت با جمعی از افراد برای دیدن من آمده است، لباس نظامی تمیزی بر تن اش است و سردوشی درجه بالایی بر دوشش نصب شده است از خواب پریدم موقع اذان صبح بود، به یکی از همرزم هایم که بیدار شده بود گفتم حجت شهید شده... گفت نه خواب دیده ای، بعد از نماز صبح به فرمانده مان گفتم دیگر نمی توانم اینجا بمانم، خواب برادرم را دیده ام، دلم گواهی می دهد شهید شده است اجازه دهید بروم و ببینم چه اتفاقی برایش افتاده است، همراه یکی دیگر از بچه ها با ماشین راه افتادیم، نزدیک مقر گردان کربلا که ریدم به دژبان خسته نباشیدی گفتم، همدیگر را می شناختیم، آمد جلو با من روبوسی کرد و تبریک گفت دیگر همان جا مطمئن شدم حجت به شهادت رسیده است. جلوتر که رفتم بقیه همرزمان برادرم را دیدم که تازه از عملیات برگشته و همه خسته یا مجروح بودند و خبر شهادت حجت را به من دادند.

حجت تک تیر انداز بود، هنگامی که با فریاد الله اکبر برای تیراندازی بلند می شود تیر به گلویش اصابت می کند، بعد از اصابت تیر گلویش را می بندند اما حجت که هنوز توان در بدن داشت دوباره شروع به تیراندازی می کند و بعد از اصابت گلوله ای دیگر به پیشانی اش به شهادت می رسد".

وقتی از وی سوال می کنم به عنوان برادر شهید چه صحبتی با مردم و مسئولان دارید می گوید: "مملکت با خون شهدا آباد و درخت انقلاب با خون شهدا آبیاری و تناور شده است، همه قدردان نظام و پشتیبان ولایت فقیه باشیم، به خواسته شهدا عمل کنیم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم".

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.